ازاد و رها...
عشق من دختر عزیزم دیروز تعطیل بود و رفتیم بیرون خرید کردیم و رفتیم پارک و پرنده ها رو دیدی که خیلی دوست داشتی که اونا رو با خودت بیاری خونه . چند تا بچه داشتند بازی می کردند که تو با صدای بلند داد زدی بچه ها بچه ها ! قربون اون بچه ها گفتنت بشم که بعد خودت هم خندیدی . بعد اومدیم خونه و لباسایی که کثیف کرده بودی رو شستم . خوشبختانه یاد گرفتی که بری دستشویی . چند بار من بردمت . یکی دوبار هم با بابایی رفتی . حالا وقتی ازت سوال میکنم جیش داری میگی نه . و اگه داشته باشی خودت میگی بریم بریم ! دیروز کلا تو خونه بدون پوشک بودی (ازاد و رها )و بجز یک بار دیگه خرابکاری نکردی . راستش رو بخواین خسته شده بودم و به بابایی گفتم فعلا ن...
نویسنده :
شیرین
10:34